روزه – روزه خـــواري 2  

ماه رمضان آمد و شد وقت عبادت     آن ماه سفر كرده ز نو كرد اعادت

خوبان همه مقرون بخيرند و سعادت       بيمار عزيز است نمائيد عيادت

گويد شـيدا زپير نصيحت نپذيرم      آخر من بيچاره چطور روزه بگيرم

گر من نخورم روزه بفرما كه بميرم     هرساله درين فصل بود نقش ضميرم

هستي و فاطمه حاضر در محضر واعظ      گـرد آمـده در دايـره مـنبر واعـظ

افـتاده ز اخـلاص به پـاي خر واعظ       نـام هـمه ثبت آمـده در دفـتر واعـظ

گويد سپيده  زكفر چه روزه، چه نمازي   فكر شكمم من چه حقيقت چه مجازي

از اهل دينم من چه ايراني چه حجازي  آخر چه حلالي چه حرامي چه جوازي

نگار روزه خوار با  نازنین سفره گذارد   وين معصيت عـمده به چيزي نشـمارد

فوري پدر از مرغ و فسنجان بدرآرد   گوئي كه چرا روزه خوري، عذر بيارد

مليسا و زهره شب و روز به تغيير اساسند   دائـم فـكر فــكل و آرايــش  و لــباسـند

دخترا با جيب خالي همه جا پلاسند  بي عينك دودي احــدي را نشناسند

پـسرا در كوي خـرابات خـرابند     روز رمضان مست تـرياك و شـرابند

علـيرضا مبهوت كه ايمان به فنا رفت   اسلام چه شد حرمت قرآن به كجا رفت